حبیب بن مظاهر


























یاری دهندگان حسین

 

پس از فرمايشات امام (عليه السلام) و سكوت پسر سعد حرامزاده ازميان جمع حصين بن نمير ناپاك فرياد كرد:
يا حسين صل، فانصلوتك لا تقبل يعنى نماز كن ولى نماز تو مقبول درگاه اله نيست.
اصحابامام (عليه السلام) از شنيدن اين كلام قرار و آرامش خود را از دست دادند مخصوصاجناب حبيب بن مظاهر اسدى كه در جنب امام (عليه السلام) ايستاده بود و وقتى اين كلامشوم را از آن شوم بخت استماع فرمود فرياد زد: و يلك لا تقبل صلوةالحسين (عليه السلام) و تقبل صلوتك يابن الحماره واى بر تو نماز حضرت امامحسين (عليه السلام) قبول نمى‏شود ولى نماز تو كره‏خر قبول مى‏شود!!!
حصين بن نمير از كلام حبيب در غضب شد زيراكه نام مادر ناپاكش را در ميان لشگر به اسم (ماده خر) برد آن نا اصل همچون خوك خشمآلود رو بسوى حبيب آورد گفت بگير از دست من و اين شعر را خواند:
   دونك ضرب السيف يا حبيب                                          و افاك ليث بطل نجيب

 

فى  كفه  مهند  قضيب                                                    كانه من لمعة حليب

 

                                          برون آىتا رأى جنگ آوريم                                            شتابى بجاى درنگ آوريم
حبيب با امام (عليه السلام) وداع كرد و عرض نمود:
اى مولاى من اميد دارم كه نمازم را در بهشتاداء كنم و در آنجا سلام شما را به جد و پدر و برادر شما برسانم.
مرحوم مجلسىدر بحار شهادت حبيب را بعد از اداء نماز ظهر ذكر فرموده ولى ابو مخنف و ابن شهرآشوب و ديگران نوشته‏اند كه حبيب نماز ظهر را با امام (عليه السلام) نخواند زيراباو مجال و فرصت خواندن نماز را ندادند.
بارى جناب حبيب حمله كرد به حصين بننمير و شمشيرش را حواله فرق او نمود آن نا اصل از ترس جان عنان اسب خود را كشيد، سردر عقب برد در آن حال شمشير فرود آمد بر خيشوم اسب آن ناپاك، دماغ حيوان بريده شداسب پهلو تهى كرد و راكب نانجيب خود را از پشت زين بر زمين انداخت حبيب دلاور برسرش تاخت و خواست سر نحسش را جدا كند كه طائفه حصين تاختند آن مردود كافر را از چنگ حبيب ربودند، 
به روايت ابو مخنف آن يل ارجمند در يك حمله سى وپنج نفر را بخاك هلاكت افكند و به روايت محمد بن ابيطالب شصت و دو تن از آن كفار وفساق را روانه جهنم نمود.
بارى آن شير بيشه شجاعت تا جان در تن و رمق در بدنداشت كوشيد و در دفاع از حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) و اهل بيتش آنچهداشت در طبق اخلاق نهاد.
ارباب مقاتل نوشته‏اند جناب حبيب كارزار سختى كرد وبسيار از آن نامردان و روباه صفتان را كشت تا آنكه زخم فراوان از شمشير و تير ونيزه بر بدنش رسيد و خون بسيارى از او جارى شد و بدين وسيله قوت و توانائى خود رااز دست داد در چنين فرصتى نامردى از قبيله بنى تميم به نام بديل بن صريم بر آن بزرگوار حمله كرد و شمشيرى بر سر مباركش زد و ناپاكى ديگر از همين قبيله نيزه‏اىخارا شكاف بر پيكر مطهرش زد و بدين وسيله او را از خانه زين بر زمين افكند، حبيبخواست تا برخيزد كه حصين بن نمير نامرد كه همچون زنان و يا اطفال از صحنه نبردگريخته بود وقت را غنيمت شمرد و شمشيرى در آن حال بر سرش زد كه از كار افتاد پس آنمرد تميمى كه به حبيب نيزه زده بود از اسب فرود آمد و سر مباركش را از تن جدا كرد.
حصين گفت كه من شريك توام در قتل او سر را به من بده تا به گردن اسب خود آويزمو جولان دهم تا مردم بدانند من در قتل او شركت كرده‏ام آنگاه بگير و آن را ببر نزدعبيدالله بن زياد براى اخذ جايزه پس سر حبيب را گرفت و بگردن اسب خويش آويخت و درلشگر جولانى داد و سپس به او رد كرد.
چون لشگر به كوفه برگشتند آن شخص تميمى سرحبيب را به گردن اسب خويش آويخته رو به قصر ابن زياد نهاده بود كه قاسم پسر حبيب درآن روز غلامى مراهق بود سر پدر را ديد دنبال آن سوار را گرفت‏ و از او مفارقتنمى‏نمود هرگاه آن مرد داخل قصر دارالاماره مى‏شد او نيز داخل مى‏گشت و هرگاه بيرونمى‏آمد وى نيز بيرون مى‏آمد، آن مرد زود از اين كار به شك افتاد گفت چه شد تو را اىپسر كه عقب مرا گرفته‏اى و از من جدا نمى‏شوى؟
گفت: چيزى نيست.
گفت: بى جهتنيست، مرا خبر بده.
قاسم گفت: اين سرى كه با توست، سر پدر من است آيا بمنمى‏دهى تا او را دفن كنم؟
آن مرد گفت: اى پسر امير راضى نمى‏شود كه او دفن گرددو من هم مى‏خواهم جائزه نيكى بجهت قتل او از امير بگيرم.
قاسم گفت: ولى خدا جزابتو نخواهد داد مگر بدترين جزاها، به خدا سوگند كشتى او را در حالى كه بهتر از توبود، اين بگفت و گريست و پيوسته در صدد انتقام بود تا زمان مصعب بن زبير كه قاتلپدر خود را كشت.
مرحوم ملا محمد حسين كاشفى در روضة الشهداء مى‏گويد:
در بعضى ازتواريخ مذكور است كه بديل بن صريم حبيب را به قتل رسانيد و سر او را بريد جائىمحفوظ داشت و بعد از آنكه جنگ به اتمام رسيد آن سر را در گردن اسب آويخته به مكهبرد كه آنجا دوستى داشت دشمن حبيب تا سر را به دوست خود بنمايد قضاء را پسر حبيب بردروازه مكه ايستاده بود كه بديل رسيد آن پسر پرسيد: اين سر كيست؟
بديل ندانستكه اين پرسنده پسر حبيب است جواب داد: سر حبيب بن مظاهر است كه در كربلاء من او رابه قتل رسانيده‏ام و تحفه براى دوست خود فلان كس آورده‏ام.
چون پسر حبيب اينسخن بشنيد دود از نهاد او بر آمد و با آن كه به حد بلوغ نرسيده بود سنگى برداشت وبر پيشانى بديل زد بطوريكه مغزش پريشان شده از مركب در افتاد و پسر حبيب سر پدر ازگردن مركب باز كرده ببرد و در گورستان معلى دفن كرد و حالا آن موضع مزارى است مشهورو معروف به رأس الحبيب والله اعلم


نظرات شما عزیزان:

سنگ مصنوعی
ساعت13:17---28 آبان 1397
سلام
وبلاگ خوبی دارید بهتون تبریک میگم به سایت ما هم سر بزنید خوشحال میشم ممنونم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 4 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:40 توسط vahid ahmadi|


آخرين مطالب
» حبیب بن مظاهر
» مسلم بن عوسجه
» طرح مغلوبه كردن جنگ بواسطه عمرو بن حجاج
» نافع بن هلال بجلى
» حماد بن انس و وقاص بن عبید و شریح بن عبید و هلال بن نافع بجلی
» عمرو بن خالد و خالد بن عمرو بن خالد و سعد بن حنظله و عمیر بن عبدالاه
» وهب بن عبدالله بن حباب كلبى
» برير بن خضير همدانى
» عبدالله بن عمير
» زهیر بن حسان
» مصعب بن یزید ریاحی و عروه
» حر بن یزید ریاحی
» علی بن حر

Design By : Pichak